رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره

رادین مامان و بابا

اولین شونه کردن موی سر رادین

  رادین دو ماه و بیست روزه سلام پسرعزیزم این روزها خیلی سرم شلوغه و به زور کارامو میرسم انجام بدم ولی بهت قول میدم که خاطراتتو ثبت کنم امروز برای اولین با رخاله سهیلا موهای خوشگل و مشکی تو رو با شونه مخصوص شونه کرد کلی ناز شده بودی آخه موهای تو بلند و مشکیه و وقتی شونه میشن خیلی ناز میشی .  سه روزی میشه که یاد گرفتی رو پاهات وایسی و وقتی سر پا نگه می داریمت فشار میدی و سعی میکنی رو پاهات وایسی و همچنین در تلاشی تا دستاتو به طرف اشیا ببری و با ضربات کوچیک که به عروسکات می زنی و اونها تکون میخورن کلی کیف میکنی. راستی در حین نوشتن این مطلب از خواب بیدار شدی و برا اولین بار وبلاگتو دیدی با تعجب نگاه میکردی و به آهنگ گوش میکردی ...
8 تير 1390

قربون دعای رادینم برم

                                          سلام پسرم شکر خدا یه روز دیگه زنده هستم و فرصت کردم تا خاطرات امروزمونو ثبت کنم پسرم همانطور که گفتم پروژه ارشدمو دوباره شروع کردم امروز هم صبح ١١ بعد از اینکه سه وعده شیر بهت دادم و کلی به خاله سهیلا توصیه کردم  بدو بدو رفتم دانشگاه با هزار امید و استرس اولین تستمو زدم باورت نمیشد که جواب داد خیلی خوشحال شدم حتما به خاطر دعاهای تو عزیز دلم بود که گره کار من بلاخره باز شد ممنون مامانی . بعد ...
5 تير 1390

شروع کار مامانی

                                   سلام گل پسرم از وقتی برگشتیم خونه دارم برنامه ریزی میکنم که انجام پروژه ام رو شروع کنم که بلاخره امروز  ٤ تیر شروع کردم صبح ساعت ١١ رفتم دانشگاه خدا میداند چه جوری رفتم همش دلم پیش تو مونده بود ولی مجبور بودم آخه تو وسط انجام پروژه کارشناسی ارشدم اومده بو دی و چون سلامتی تو از همه چیز برا من مهمتر بود کارمو نصفه ول کرده بودم .ساعت ٣ برگشتم و بماند که هر نیم ساعت زنگ می زدم و همه چی مرتب بود و خاله سهیلا به خوبی از تو مراقبت کرده بود تو...
4 تير 1390

اولین گردش دو نفره رادین و مامانی

                                     سلام پسر گلم امروز تو دو ماه و سیزده روزته و روز به روز شیطون تر میشی امروز غروب  رفتیم بیرون تو شهرک تا خاله سهیلا که الان خونه ماست  با دختر همسایه بازی کنه و تو هم در هوای آزاد بگردی . وقتی خاله سهیلا مشغول بازی شد من و تو رفتیم تا دو تایی قدم بزنیم رفتیم پارک بازی بچه ها و تو داشتی با اشتیاق به بچه های در حال بازی نگاه می کردی چهل و پنج دقیقه ای بود که داشتیم می گشتیم و تو نگاه می کردی بلاخره تو بغلم به خواب ناز رفت...
2 تير 1390
1